دانلود کتاب هم نام جومپا لاهیری pdf

نوع فایل
PDF
حجم فایل
4MB
فروشنده
cio
تاریخ انتشار
27 آگوست 2024
دسته‌بندی
تعداد بازدیدها
19 بازدید
30,000 تومان

دانلود کتاب هم نام جومپا لاهیری pdfدانلود کتاب هم نام جومپا لاهیری pdf را برای شما عزیزان آماده کرده است. کاملاً درست است! «همنام» یکی از برجسته‌ترین آثار جومپا لاهیری است که توانسته با قلمی حساس و هوشمندانه، تجربیات مهاجرت و چالش‌های فرهنگی را به شیوه‌ای بسیار تأثیرگذار به تصویر بکشد. این رمان به شکلی زیبا، تضادها و پیچیدگی‌های هویت فردی و جمعی را، به‌ویژه در بستر ارتباطات میان نسل‌ها، به نمایش گذاشته است. همان‌طور که اشاره کردید، این تم‌ها در اثر پیشین او، «مترجم دردها»، نیز نقش مهمی داشتند و باعث شدند به موفقیتی چشم‌گیر دست یابد.

معرفی کتاب هم نام 

رمان «همنام» و عمق معنایی آن بسیار زیبا و دقیق است. جومپا لاهیری به طرزی هنرمندانه توانسته داستان گوگول گانگولی را به بستری برای کاوش در مفاهیم بزرگ‌تر مانند هویت، ریشه‌ها و تلاش انسان برای یافتن تعادل میان گذشته و حال تبدیل کند. نام گوگول، که یادآور نویسنده روسی نیکولای گوگول است، همچون پلی میان فرهنگ‌های متفاوت عمل می‌کند و در عین حال، سمبلی از چالش‌های شخصی و اجتماعی اوست.

نقد و بررسی کتاب هم نام 

 مهارت جومپا لاهیری در خلق جزئیات و پرداختن به احساسات انسانی واقعاً یکی از ویژگی‌های برجسته اوست. داستان خانواده گانگولی در «همنام»، به‌خوبی تجربه‌های متفاوت مهاجرت و مواجهه با فرهنگ جدید را به تصویر می‌کشد. تضاد میان سازگاری آسان‌تر آشوک و چالش‌های آشیما نشان‌دهنده دیدگاه‌های گوناگون مهاجران و دنیای جدیدی است که باید در آن جایگاه خود را پیدا کنند.

در بخشی از کتاب هم نام بخوانیم

به آشیما می‌گوید چون حاملگی اولش است، این مرحله ممکن است تا بیست و چهار ساعت، بلکه بیشتر طول بکشد. آشیما چشم می‌گرداند آشوک را ببیند، ولی آشوک پشت پرده‌ای است که دکتر دور تخت کشیده. آشوک بلندبلند می‌گوید: «برمی‌گردم پیشت.» بعد صدای یکی از پرستارها می‌آید: «آقای گانگولی اصلا دلتان شور نزند. خانم شما حالاحالاها کار دارد. ما خودمان هواش را داریم.» حالا دیگر آشیما تنهاست. پردهٔ دور تخت، او را از سه زن دیگر توی اتاق جدا کرده. کم‌کم از لابه‌لای حرف‌هاشان اسمشان را می‌فهمد. یکی بِوِرلی است. یکی لوییس، سمت چپی هم کارول. آشیما می‌شنود که یکی از آنها یکهو هوار می‌کشد: «وای! مرده‌شورش را ببرد. جانم دارد بالا می‌آید!» بعد صدای مردی می‌آید: «عزیزم، دوستت دارم. واقعآ دوستت دارم.» آشیما این جمله را هیچ وقت از شوهر خودش نشنیده. توقعش را هم نداشته. آنها اصولا این‌جوری نیستند. اولین بار است که بین چند تا غریبه تنها افتاده. همیشه یا در یک اتاق پیش پدر و مادرش خوابیده یا آشوک پهلوش بوده. پیش خودش می‌گوید کاش پرده‌ها را کنار می‌زدند تا می‌شد با این زن‌های امریکایی حرف بزنم، بلکه یکی از آنها قبلا بچه زاییده باشد بتواند بگوید باید منتظر چی باشم. ولی خیلی وقت است دستش آمده امریکایی‌ها با وجودی که جلوی چشمِ این وآن مدام قربان‌صدقهٔ هم می‌روند و زن‌هاشان راه به راه بیکینی و مینی‌ژوپ می‌پوشند، و با وجودی که توی کوچه و خیابان بازو در بازوی هم می‌اندازند یا در پارک کمبریج توی بغل هم می‌خوابند، با همهٔ اینها اصولا تنهایی را ترجیح می‌دهند. دست می‌کشد روی شکمش که حالا عین بشکه سفت و قلنبه شده. فکری است که الان دست و پای بچه کجاست. این چند روز آخر، بچه دیگر از تک وتا افتاده و آشیما غیر از پرش‌های گاه و بیگاه روی دنده‌هاش، مشت و لگد و فشاری حس نکرده. از خودش می‌پرسد یعنی من تنها هندی این بیمارستان‌ام. ولی موقعی که بچه توی شکمش می‌جنبد، می‌بیند که نه، تنها نیست. پیش خودش فکر می‌کند چقدر عجیب غریب است که بچه بناست جایی به دنیا بیاید که بیشتر مردم در آنجا درد می‌کشند یا جان می‌دهند. کاشی‌های شیری کف اتاق، قاب‌های شیری سقف و ملافه‌های سفیدی که سفت روی تختش کشیده شده، چیزی ندارند که به آشیما قوت قلب بدهند. یادش می‌آید که در هند، زن حامله برای وضع حمل می‌رود خانهٔ پدر و مادرش؛ هم از شوهر و قوم شوهر دور می‌شود، هم از تمام گرفتاری‌های خانه. انگار تا چند وقت بعد از تولد بچه، مادر هم به دوران بچگی‌اش برمی‌گردد. باز دردش می‌گیرد؛ سخت‌تر از دفعهٔ قبل. جیغ می‌کشد. سرش را فشار می‌دهد به بالش و انگشت‌هاش نردهٔ سرد تخت را محکم می‌چسبد. ولی انگار کسی صداش را نشنیده؛ هیچ پرستاری دوان دوان به سراغش نمی‌آید. بهش گفته‌اند ببیند هر دردش چقدر طول می‌کشد. به ساعتش نگاه می‌کند که دمِراهی پدر و مادرش است. وقتی توی فرودگاه دام‌دام داشتند برای آخرین بار با هم خداحافظی می‌کردند، وسط هیاهو و اشک و آه‌های بیست و شش هفت نفر از فامیل، پدر و مادرش بی‌آنکه خودش بفهمد ساعت را به مچش بسته بودند. اولین بار بود سوار هواپیما می‌شد. قوم و خویش‌ها از بالکن فرودگاه تماشاشان می‌کردند. هواپیما با صدایی گوشخراش بلند شده بود و از روی قسمت‌هایی از هندوستان رد شده بود که پای آشیما هیچ وقت به آنجا نرسیده بود. بعد هم به کلی از کشور خارج شده بود و لحظه به لحظه، دور و دورتر شده بود. 

کتاب هم نام آدرین یانگ

کتاب هم نام آدرین یانگ نشر مجازی

کتاب همنام نشر مجازی

رمان همنام نوشته جومپا لاهیری حول چه اتفاقی شکل می گیرد

رکورد گینس طولانی ترین رمان تاریخ مربوط به کدام نوشته ی مارسل پروست است؟

 

به این کتاب امتیاز دهید ?

ادامه مطلب

راهنمای خرید:
  • The file download link will be displayed immediately after payment.
  • The download link will also be sent to your email, so enter your email carefully.
  • An email may have been sent to your Spam or Bulk email folder.
  • Contact us if you could not download the file for any reason.