دانلود کتاب قصه های بانمک مایکل روزن pdf

در بخشی از کتاب قصه های بانمک بخواینم

مرد رخت‌شو با هیجان به خانه برگشت و به همسرش گفت: «عزیزم، امروز در مکتب‌خانه شنیدم که مولوی می‌تواند خرها را آدم کند!» همسرش با تعجب پرسید: «چطور ممکن است؟» مرد توضیح داد: «مولوی گفت که قبلاً کلی خر آدم کرده و حالا می‌تواند یکی دیگر را هم آدم کند!» زن که از این خبر شگفت‌زده شده بود، گفت: «ما باید این موضوع را بررسی کنیم. شاید این یک فرصت عالی باشد!» آن‌ها تصمیم گرفتند تا به مولوی مراجعه کرده و از او بخواهند که خرشان را آدم کند. روز بعد، مرد و زن با خر خود به مکتب‌خانه رفتند. مرد با صدای بلند گفت: «مولوی، ما شنیده‌ایم که شما می‌توانید خرها را آدم کنید. آیا می‌توانید خر ما را نیز آدم کنید؟» مولوی که در حال تدریس بود، کمی متعجب شد، اما با لبخند پاسخ داد: «بله، می‌توانم! اما این کار نیاز به زمان و تلاش دارد.» مرد و زن با اشتیاق پذیرفتند و مولوی شروع به کار کرد. او هر روز به خر آموزش می‌داد و سعی می‌کرد تا او را به یک انسان شبیه کند. روزها گذشت و خر به تدریج رفتارهای انسانی را یاد می‌گرفت. او شروع به راه رفتن بر روی دو پا کرد و حتی سعی می‌کرد صحبت کند. اما پس از مدتی، مولوی متوجه شد که این کار به سادگی که تصور می‌کرد، نیست. خر همچنان در برخی از رفتارها به خویش باقی مانده بود و نمی‌توانست به طور کامل انسان شود. مرد رخت‌شو و همسرش که انتظار داشتند یک معجزه ببینند، کم‌کم ناامید شدند. یک روز، مرد به مولوی گفت: «مولوی، ما واقعاً به این نتیجه رسیدیم که خر ما هرگز نمی‌تواند به یک انسان تبدیل شود. آیا این کار واقعاً ممکن است؟» مولوی با خنده پاسخ داد: «شاید بهتر باشد به خر خود برگردید و او را همان‌طور که هست بپذیرید. هر موجودی ویژگی‌های خاص خود را دارد و نباید تلاش کنیم که آن‌ها را تغییر دهیم.» این داستان به مرد و زن آموخت که هر موجودی ارزش و جایگاه خاص خود را دارد و باید به آن‌ها احترام گذاشت. از آن روز به بعد، آن‌ها خر خود را با عشق و محبت پذیرفتند و زندگی شاد و خوشی را با او سپری کردند. مولوی نیز با این تجربه، درس‌های جدیدی درباره پذیرش و تفاوت‌ها آموخت و همچنان به آموزش شاگردانش ادامه داد.