دانلود کتاب بودنبروک ها توماس مان pdf را برای شما عزیزان آماده کرده است. بودنبروکها واقعاً اثری درخشان در ادبیات مدرن است. توماس مان در این رمان، با مهارت و دقتی بینظیر، نه فقط سرنوشت یک خانواده بلکه تغییرات اجتماعی گستردهتر را نیز به تصویر میکشد. این اثر، علاوه بر داستانی جذاب، نوعی بررسی روانشناختی و فلسفی درباره تقابل سنت و مدرنیته است.
معرفی کتاب بودنبروک ها
توماس مان نه تنها نویسندهای توانمند است، بلکه یک تحلیلگر عمیق روانشناختی و اجتماعی نیز محسوب میشود. او در آثارش به پیچیدگیهای شخصیتهای انسانی میپردازد و تغییرات اجتماعی و فرهنگی را با دقت فوقالعادهای به تصویر میکشد. بودنبروکها علاوه بر اینکه داستان یک خانواده است، آینهای از جامعه آلمان در دورهای حساس از تاریخ نیز هست. مان با نگاهی تیزبین، تضاد بین سنتهای قدیمی و دنیای مدرن را روایت میکند، و این همان چیزی است که این اثر را جاودانه کرده است.
نقد و بررسی کتاب بودنبروک ها
بودنبروکها بیش از یک روایت تاریخی یا خانوادگی، بازتابی از نوسانات اجتماعی، اقتصادی و روانشناختی است. توماس مان با دقتی حیرتانگیز، سقوط تدریجی ارزشهای سنتی را در برابر مدرنیته نشان میدهد و خواننده را وادار به تفکر درباره تغییرات اجتنابناپذیر زندگی میکند.
در بخشی از کتاب بودنبروک ها بخوانیم
در خیابان مِنگ، در طبقهٔ اول خانهٔ بزرگی که تجارتخانهٔ «بودنبروک» بهتازگی خریداری کرده و خانواده اخیرآ در آن ساکن شده بود، توی اتاقِ «چشمانداز» نشسته بودند. بر روکش ضخیم و نرم دیوارهای اتاق که به اندازهٔ جدارهای نازک با دیوار فاصله داشت، دورنماهای گستردهای نقش بسته بود: مناظری همه به رنگهای لطیف، هماهنگ با فرشهای ظریفی که کف اتاق را میپوشاند، چشماندازهای روستایی، آنگونه که در قرن هجده خواهان داشت، تصاویری از موکاران شاد و سرخوش، برزگرانی کوشا، زنان گلهبانی که موهای خود را با روبان به زیبایی آراسته بودند و کنار برکههای آیینهگون برههایی نوپا را در دامان گرفته و یا با چوپانانی مهربان مغازله میکردند. اغلب بر این تصاویر، غروبی طلایی سایه افکنده بود که با روکش زردرنگ مبلهای سفید و حریرین پردههای زرینِ آویخته بر دو پنجرهٔ اتاق هماهنگی داشت. در مقایسه با وسعت اتاق، مقدار اثاثه چندان زیاد نبود. میز گردی که پایههای نازک و کشیدهٔ آن را با آب طلا مختصر تزیینی کرده بودند، نه در برابر کاناپه، که کنار دیوار روبهرو، در برابر هارمونیوم کوچکی قرار داشت که روی سرپوش آن یک جافلوتی دیده میشد. گذشته از صندلیهای زمختی که بهطور منظم دور تا دور اتاق چیده شده بود، تنها یک میز کوچک خیاطی کنار پنجره و میز تحریر ظریف و منبتکاریشدهای روبهروی کاناپه قرار داشت و سطح آن پُر از خردهریزهای گوناگون بود. روبهروی پنجره، دری شیشهای رو به فضای نیمهتاریک تالاری ستوندار باز میشد. چاردری بلند و سفید رنگ سالن غذاخوری از دیدگاه واردشوندگان، در سمت چپ قرار داشت. در دل دیوار اتاق، درون غرفهای هلالیشکل، آنسوی نردهای آهنی و بسیار شکیل، آتش بخاری جرقجرقکنان میسوخت. نیمههای ماه اکتبر بود. بیرون خانه، آنسوی خیابان، گرداگرد صحن کلیسای مریم مقدس، برگ زیرفونهای کوچک رنگ باخته بود و در زوایای گوتیک و پُرابهت کلیسا، باد صفیر میکشید و بارانی سرد و ریز فرو میبارید. از این رو بهخاطر مادام بودنبروک مادر، از هماکنون پنجرههای دوجداره را کار گذاشته بودند. پنجشنبه بود و در چنین روزی افراد خانواده بهطور منظم هر یک هفته در میان، گرد هم میآمدند. اما در این روز، گذشته از خویشاوندانی که در شهر ساکن بودند، چند تن از دوستان نزدیک هم به غذایی مختصر دعوت شده بودند و اکنون که ساعت حدود چهار بود میزبانان در تاریکروشنای غروب ورود مهمانان را انتظار میکشیدند. آنتونی خردسال در سورتمهرانی خود چندان به اخلال پدربزرگ اعتنا نکرد. فقط کمی چهره درهم کشید و لب بالایی خود را که خودبهخود کمی بهجلو تمایل داشت هر چه بیشتر بهروی لب پایینی سُراند. اکنون به پای «کوه اورشلیم» رسیده بود. اما ناتوان از این که سیر پُرشتاب خود را پایان دهد، از نقطهٔ پایان هم فراتر شتافت. گفت: «آمین. پدربزرگ، من چیزی یاد گرفتهام!»
دانلود کتاب بودنبروک ها
کتاب صوتی بودنبروک ها
نقد رمان بودنبروک ها
کتاب بودن بروک
کتاب توماس مان
به این کتاب امتیاز دهید ?
ادامه مطلب